دلم گرفته می خواهم هواری بزنم

حس این عکس که متعلق به جوان با استعداد و مهربان آقا محمدی است، درسته با کف زدن و ... ختم می شه ولی یه جورایی مثل همون عکس اوراز می باشد در گاشربروم یک که زیر بهمن ها می رفت و داد می زد هی بهمن ها ما را دریابید.

راستی چرا  کوهنوردا بعضی وقتا این جوری می شن؟

 چرا فرشاد قبل رفتن به همه زنگ زد؟ منظورم قبل رفتن به گاشربروم دو است و حالا مطلب پایین یه جورایی دل منو آزرد!

به  نظر این حقیر آخه این جور نوشتن فقط بخشی از واقعیت است وقتی می خواهیم بنویسم باید همه جوانب را دید، تحقیق کرد و البته بی رحمانه نوشت.

 اون هم در شریطی که همه منتظر آسمون ریسمون کردنن. توی این چند روزه منم مثل همه ی اونایی که نمی تونستن بی تفاوت باشن، چیزی نوشتم ولی مثل خیلی دست نوشته های دیگه به گوشه ی دلم پرتش کردم ولی با خوندن نوشته دکتر جوادی یه جورایی وظیفه دیدم دوباره سر و سامونش بدم تا منم حس قلبیم رو از این فاجعه گفته باشم.

     تا چند روز آینده بدرود

دکتر ابوالفضل جوادی :   " درس هایی از یک حادثه ... " ،  "بهمن در ... حادثه آفرید " ،  " باز هم حادثه در ... " ، " حادثه ی ... را به ... تسلیت می گوییم"  و ... این جمله ها را آنقدر در رسانه های کوه نوردی دیده ایم که دیگر تحت تاثیر آنها قرار نمی گیریم . دیگر تکان مان نمی دهد و مو به تن مان راست نمی کند . دیگر نمی پرسیم ، چرا ... ؟ گویی کشتار از اجزای ضروری این ورزش است !  راستی این ورزش است یا جنگ ؟  این طبیعت سخاوتمند ، مادر ماست یا دشمن مان ؟  از یک سو شعار می دهیم که « طبیعت دوست ماست » و از سوی دیگر با لجاجت تمام به جنگ او می رویم !

برداشت از کوه نیوز با سپاس از وب کلاغ ها