بیاد یار

گل بهارم

            در انتظارم

                   حریق سبزی

                             بیا کنارم


تَوهُم جاده

حتما شنیدی کوهی ها  تو ارتفاع بالا دچار حالت هایی می شَن که نمونه اون در زندگی شهری یافت نمی شِه. وقتی برا آدمای عادی موضوع رو تعریف می کنی یه عبارت جوابته. " دیونه شدید". دیونه که هستی برا همین  زدی به کوه. دیونه. مجنون. عاشق.

آره تو اون ارتفاعات و حال و روز. خیلی وقتا تنهایی، اما با کسی همراه می شی. ساعتها هم کلام می شی. یه وقتا هم پیاله و هم غذا. حیون می بینی. خرگوش همراهت می شه. بچه های خُرد  و ریز دو ر بَرت رو می گیرن و بابا بابا می کنن. حتی یه وقتایی یه کسی امر می کنه، حمایت رو باز کن و برو پایین! و... اینا کمی از مشکلاتیه که سَر راه رسیدن به اون کاکل های نازنین برفی که اسمش رو گذاشتن هیمالیا قرار داره و...

   دکترا و عُلما اسمش رو گذاشتن " توهم" ولی ماها که درگیرشیم یه جورایی با اون اُنس و الفت گرفته کنار اومدیم. راستش بی اون زندگی سخته. شاید گفت این یه بازی عشقولانه است،  بعدش به خاطراتی خوش تبدیل می شه.

 اما حرف من این نبود. نمی خواستم پُز کوه بلند بدم.یا خاطره تعریف کنم. نه . می خوام از شهر بگم. ارتفاع پایین. تو  جاده. آخه واسه خُودم هم تازگی داشت. خیس شدم. عرق کردم. باور بِدار چِشام تر شد. اشک رو گونه هام غلصید.

 گرگ و میش داشت یواش یواش حاکم می شد، ابرا سینه آسمون رو در جاهایی تسخیر کرده بودن و با خورشید بازیشون گرفته بود. تا روزنی پیدا می کردن دزدکی خودشون رو می رسوندن کف زمین. یه جاهایی سیاه بود و داشت به استقبال شب می رفت.همیشه یه جاهایی سیاهه. اون دور دورا رعد و برق دل آسمان رو می شکافت. هِگمتانه پشت سَر جا خوش کرده و با داشته هاش مغرورانه زندگی ... یادی از دوستان قدیم تا نازنیای جدید تو دل وا مونده زنده شد. دروازه رو زدیم بیرون و دل سپردم به دِلنگ دِلنگ جعبه آواز. کهنه می خواند و پر خاطره. یاد من کن...

تو دنیای خود بودم. و از تو آینه خورشید رو رَصد. یه باره  یه ارابه سفید کنارم ظاهر شد. سفید. براق از اونایی که دوس داری رَنگشو بِلیسی. نه مِث مال ما که با خاک رُس یکی شده. تو ماشین نمی دونم کیا بودن. هر کی بود بود. ولی یکی بود که با شاخه گُلی تو دست، دل می برد. یه لباس صورتی شاد تَنش با یه رو سَری سبز و سفید یه خورده هم گُل گُلی رو سر. معلوم بود  واسه خوشگلیه. و گِه نه از اون حجاب در نمی اومد. بوی تند آرایشش رو می شد از این فاصله حِس کرد. صافِ صاف. انگار داشت واسه پایکوبی راهی می شد. من نمیگم. شما خودت قاضی. ماشین براق. گل. لباس ترگُلُ وَرگُل. صورت خَندون و گل انداخته. تِکون دَسا. نه تو باشی چی فکر میکنی.

 انگار نمی رفتیم. کاش زمان متوقف می شد. این بهترین آرزوست. کاش می شد نرفت. نرفت و کنارش ماند. کاش همیشه همه چیز اون جور که می خواستیم می موند. خورشید داشت جُل و پَلاسِش رو جمع می کرد و از کنار دست الوند دزدکی پایین می رفت. مِثِ همیشه مهربون و نرم گفت" داداشی نمی خواهی عکس بگیری" به جَلدی زدم کنار. دوربین به دست. کف جاده زرد شده بود و خورشید داشت شهر رو ترک می کرد.

بیا کنارم سرو ناز بی تو


    دوربین جلو صورت. اون طرف جاده همون زیبا رو. داشت واسه خورشید چیزایی می گفت. کاش می شد فهمید بینشون چی می گذره. لباس زیبا و نازُکِش تو باد تِکون می خورد. روسریش انگار فقط علامت بود و پرچم که به باد سپرده می شد. چند تایی ازش عکس گرفتم. صورتم خیس شد. زانوهام سست شد. نفس به سختی بالا میومد. نمی رسیدم و می رفتم. کجا نمی رسیدم؟ اینجا مگه قله است؟ چی؟ قله...! قله که نه ولی حالتش که بود. نمی دونم چقدر طول کشید. هر چی بود. دل نشین بود و رویایی. آنقدر که راننده کامیون هم گویا به وجد اومده بود. با بوق و چراغ تبریک گفت و رفت. رفت و زودی پشت پیچ گردنه  "ده سرخ" از نظر ناپیدا شد.


تو صندلی تِپیدم. بازم کنار به کنارم میومد. هم او هم قطره های اشک. بی اختیار. راحت. رها. گردنه رو گذشتم. سرازیر دشت پهن شدم. جلو چپ جاده دسته ای گُل ختمی چشم رو نوازش می داد. بی انصاف در حالی که دست تکان میداد و داد می زد جلوت رو نیگاه کن رفت. رفت تو گُلا و. همه چی سیاه شد. سیاه. سیاه

ببین بیا تا هستیم و نفس تو سینه داریم قدر در کنار هم بودن ها رو بدونیم، خصوصاً وقتی که رابطه ها عاشقونه باشه. حتی از مرز خواهر برادری گذشته به اوج معنا می رسه و... پر مسلمه هیچ وقت زمان نمی تونه یعنی قادر نخواهد بود یاد و خاطره ها رو از یاد ببره.

گشوده خواهد شد/ به خنده لبش/ این خیابان غم زده/ کم خنده و خوش خنده/خیس می شود گونه هایش به شوق/ چو دیدار دلدادگان از پی انتظاری دراز.

                                                                                          حسن نجاریان

                                    آخر ای خرداد 91

اردوی دوم وزارت نیرو

قابل توجه راه یافتگان اردوی دوم وزارت نیرو

 و شرکتهای تابعه

با سلام و احترام

بدیهی است به منظور بالا بردن کیفیت و ایمنی اردو دوم " قله سبلان"  رعایت موارد زیر الزامی است، بدیهی است در صورت عدم رعایت موارد زیر از شرکت عزیزان  در اردو مماانعت به عمل خواهد آمد.

 

وسایل زیر و مدارک مورد نیاز

1-      کارت بیمه ورزشی سال

2-      معرفی نامه شرکت مر بوطه

3-      یکی از کارت های اعلامی کار آموزی "کپی برابر اصل" یا تاٌئید هیات مربوطه استان

4-      چادر مناسب فصل

5-      کرامپون 12 شاخه

6-      کفش کرامپون خور مناسب برای  صعود های بالای 4000 متر

7-      کلاه کاسکت

8-      اسلینگ دو کارابین حداقل دو عدد

9-      طناب انفرادی

10-  کلنگ مناسب

11-  کلیه لوازم مورد نیاز ارتفاع بالای 4000 متر

12-  تغذیه مناسب

 

کمیته فنی انجمن کوهنوردی وزارت نیرو


در حاشیه صعود قلم

مطلب زیر رو همنوردی ارسال فرمودند حیفم آمد مجزا نیاورم با سپاس از عزیزانی که مرا شرمنده محبت هایشان کردنند.

به نام خدا

از کجا شروع کنم

از نوشتن، زیبا نوشتن، ثبت لحظه ها و خاطره ها...

و چه زیبا نوشتی

از تیتر وکلمه رُپ رُپ که چه معنی قشنگی داره، در دلش نهفته است آنچه نویسنده به تحریر آورده.

از رفتن و رسیدن، از رفتنی که راه رسیدن نیست از ایستادن و نگریستن از اینکه رسیده­ای و نمی دانی و این چقدر دردناک است و دردناک تر اینکه در ابتدای راه باشی و گمان می کنی رسیده ای و در آخر مهم رسیدن نیست مهم آغاز است.

شروع با یک قصه و اما به نظر من سفرنامه تو این سفر همه آدمی هست و به نظر من روح هم هست.

و رفتن با کیومرث که تمامش درس و آموختن زندگی و یادگیری است این روزا کم پیدا میشن آدمهایی این چنینی، که همش یاد بگیری و اینقدر بزرگ باشن که به تو یاد بدهند ...آره ...

از حرکت دانس وار ماشین در بزرگراه که خنده را تماماً به لبان آدم میاره از خوردن ناهار از جایی که آدم بد کم پیدا می شه

از رجوع به دفتر تلفن و اینکه چه آدمهایی که خودشان نیستند ولی شماره هایشان هنوز در دفتر تلفن هست، و اشک را به چشمان آدم میاره و انتظار کاک یوسف در باغ برای پذیرایی زنده باشی کاک یوسف...

انتخاب محل آرمیدن و تعارف دو دوست به یکدیگر ( وای چه دوستیی که در مردن هم از آدم سبقت میگیره این یعنی دوست) و آرمیدن مادر در کنارفرزند ، مگر مادر آنگونه به آرامش خود برسد ...

و درون قصه داستانی داستانی زیبا از سه عشق اوراز و نازی و دختر کرد

سال 82 و آمدن دوست برای آرمیدن و دوستی دیگر برای اوج گرفتن ، جمع شدن کارت های عروسی که دیگر بدون دوست اوجی وجود ندارد و وصلت از نوعی دیگر که زیبا تر بود این وصلت و اما عروس داغدار تا ابد،

عشقی سه طرفه که برای همیشه زبانزد افرادی که می شناسند و خواهند شناخت ...

و تزیین آرامگاه نازی با چارقدی زیبا رنگ و پولک دوزی شده که از عروس به داماد همین را بس ، اما از داماد داغی ابدی

از عکس مقبره نازی که چه زیبا بود، متفاوت از قبرهایی که دیدم تا به حال بیشتر به باغچه می مانست تا به قبر، رشد و نمو دارد این باغچه و کجاست دلی که ببیند، بیندیشد و یاد بگیردکه لحظه ای بی دوست نتوان بود...

از تاریخ تپه حسنلو، از کاوشها، از باستان شناسی و مهمتر از همه جام بزرگ طلای حسنلو...

تولد کی و کجا نمی دانم اما منم بستنی...

و در دل آن قصه زندگینامه محمد اوراز که من تا به حال ... از خودم بدم می­آید چقدر نا آگاهم و بغضی عجیب در گلو و قطرات اشک

چه زیبا هدیه دادی آنهم عکس ابرهای بالاترین جای جهان را و کتاب، هدیه انگار از بالا بود...

سرزدن به خانواده اوراز، صرف ناهار که نه صرف ناهار بیشتر صرف محبت، صرف شعور، صرف احترام به یک قهرمان ملی و خانواده اش، صرف مهربانی، صرف ...

از کار از زندگی از دوشا دوشی مرد و زن در کار از مردسالاری و از زمین مهربان ، مهربان ...

از روستا و زن مهربان و دوشیدن شیر گله و کودکان روستا و عکسشان که حتی نمی دانند عکاس کیست؟

حرام کردن بهترین روزهای عمر برای آینده!

علف، آب و آرمیدن افرادی بر بستری سبز و آرام، سمفونی رود و هدیه دادن رود که چه زیبا هدیه ای می دهد زیستن و از نو رستن

از شهرک رنگی که چه اصطلاح زیبا و دلنشینی بود، از نوشتن از آگاهی دادن ، از دلچسب بودن تجربه نو...

از مقایسه چهره ها با نوشته ها ، برداشت خوب و اینکه زمان داور نوشته هایمان است

از رقص علف، دانه های شبنم چگونه نوشتن برای دل نوشتن و تأثیر آن بر زندگی خود و دیگران ، نوشتن بدون تخریب ، بدون کینه

اندیشه به پاکی محیط زیست، زمین و پاس داشتن آن که رسم دیرینه ای است برای ایران و ایرانی ... سفر به جاهای نرفته (خیلی جاها نرفته ام)

تست کوکوی گزنه، باهم بودن و آموختن، گرد آتش جمع شدن از همه گفتن از شهر خواب! پلک گذاشتن، صدای بلبل، بوی دود و هدیه کردن شادی، وای   چه همه ستودنی است  این لحظات..

صبح، کوه، عابر عاشق و این همه نور

گرفتن عکس از آبشار، تخم مرغ نیمرو و پخش لقمه های مهربانی، با هم بودن، یکی شدن نه صرفاً کله پاچه به همه دادن...

پل چوبی و انس گرفتن با آن برای سوختنش وای چه دردی دارد آیا با هر چه انس بگیری می سوزد یا می سوزاند...چه ایهامی

شُر شُر آب، دره تنگ و باریک غرق سکوت، ریواس، گلای رنگارنگ، بهمن همه مدل شنیده بودم اما بهمن کهنه !! یاد همنورد کاشانی زیر خروارها برف در دل کرکس و دیدن خوابش و یادی سبز و بهارگونه از همۀ عزیزان سفر کرده (نمی دانم این همه کجای ذهن شما جا می شه اما در شعف هستم از این نوشته ها و قلم...

من نمی گم قدرت آب اصولاً آقایان همیشه عاشق قدرت هستند می گم نرمی و لطافت آب و مداومت در رفتن و رفتن ...

صیقل دادن سنگها به وسیله آبشار و پایان صعود، گرفتن پرچم عکس و ثبت دقایق طلایی

کاش سفر واقعا پایانی نداشت مثل آب که سفرش بی پایانه

برگشتن از راه دیگر، دلخور نشدن ریواس­ها که بهشان حتماً سر بزنید ای کاش آدمی بفهمد چقدر همدیگر را دلخور می­کنیم.؟

و قاطر ارزشمند می­شود ...

حاضر شدن، براه زدن، هم قدم شدن، شاگردهای زبل و باز آموزش، آموختن در کوه و از کوه

برگشت از دره خروشان و ایمنی چند برابر   نتوانی از زیبایی نفس بکشی ...قربانی مهربان و بوی خوش چای ...

چندین بار مطلب را خواندم مزه مزه کردم، خوشحال شدم، خندیدم، غمگین شدم، اشک ریختم جدی جدی رُپ رُپ

امیدوارم خدا از عمر من برداره به عمر افرادی مثل شما اضافه کنه که چنین توانمندی و بزرگ و ستودنی و ماندگار در یادها.

اسم منو ننویس    مطلبم رو  پاک نکن

چون گفته بودی بی نام نشان ها پاک می شوند. نگه دار.  بگذار بماند

همین بس که همشیره شاگردتان بود در بم از کرمان، من نیز، روزی شاید. از شما به نیکی می گفت. از اینکه چگونه بر خاک بم، ارگ سوخته، مرد دوچرخه سوار، پیر نان بدست، خورشید خاک آلود با ریگ عرب، سجده شاتر به جا آوردی.

من در صعود قلم نبودم، ولی تو مرا بردی .کشاندی. بگذار بماند بی نام

برای کیومرث، قربانی

و همۀ ورزشیان پاک ستیز 

سپاسگزارم


عکس ببین و لذت ببر

بدينوسيله از جنابعالي و همراهان دعوت مي گردد

از نمايشگاه عكس

راهي به سوي آسمان

عكسهايي از محمد نصيري

ديدن فرماييد

افتتاحيه جمعه 26/خرداد/1391

ساعت 21-17

پايان دوشنبه 5/تير/ 1391

بازديد همه روزه از ساعت 21-14

آدرس:خيابان طالقاني- خيابان موسوي شمالي(ايرانشهر)- باغ هنر

خانه هنرمندان ايران- نگارخانه ي تابستان