چهاردهم شهریور
سالگرد پر کشیدن فریدون اسماعیل زاده کوه نورد با سابقه و از پیش کسوتان کوه نوردی این دیار است. ماه های پایانی دست و پنجه نرم کردن او با هجوم درد، دوستانی چندی به نوبت شبانه روز در کنارش و در کار پرستاری و مراقبت بودند: خواهرانش ، افسر شاندیز، البرز احمدی، محمد نوری... و من .
دوستان صمیمی چون کیومرث بابازاده، عزیز خلج، اعظم شاندیز، عباس محمدی، ایوب(از گیلان)، توماج عسگری نژاد(از زنجان)، حسن نجاریان و (خیلی های دیگر که به خاطر ضعف حافظه نامشان را فراموش کردم) به فواصل چند روزه می آمدند و دست در دستان نحیف شده اش می فشردند. برایشان قابل باور نبود آب شدن فریدون چون بلوری یخ در میان دستانشان. بلور آب شد و به خاطره ها پیوست. آن چند شبی که نوبت من بود ، یادداشت هایی را می نوشتم. با برخی از این غم نوشته ها یادی می کنیم از جنب و جوش کودکانه آن مرد نازنین.

دلشوره دارد
پس از ترک دکتر
دنیا برایش چه رنگی خواهد شد
******
چند ماه زنده نخواهد ماند
سخت است محبت به او
بی بوی ترحم
******
هم نوردان همه گردش جمع
او کنار پنجره رو به کوه
توان ایستادن ندارد
***
فاتح کوه های بلند را
چه آسان از پای درآورد
سرطانی که شش ماهه به دنیا آمده بود
****
سر آن کوچه بن بست
لختی به تلخی می ایستم
بوی روزهای پایانی او را می دهد
ارژنگ نجاریان
با سپاس از اقای نجاریان که همیشه یادها رو در دل زنده می کنه
اردیشو
اتفاقا چندی قبل نزد کاک یوسف دوستش تو نقده بودم، باور بداری از هر چند کلام حتما یادش می کردیم خصوصا وقتی قلل سپیرز، دالاون، تمرچین و... را نظاره می کردیم.
گفت" آمد نقدهُ،گفتمش فریدون تا باغ بریم ناهار برای کارگرا ببریم ابراز نمایل کرد خودمان هم آنجا بخوریم. تو راه بودیم که دیدم مدام نگاه به صندلی عقب ماشین داره. گفتم چیه فریدون؟ چته؟ هی عقب رو نگاه می کنی؟ گفت یوسف برنجه؟! گفتم آره. گفت چه بویی داره؟! میدونی یوسف حدود سه ماهه برنج نخوردم....؟!
قله ای را نشان کرد طرف اشنویه گفتم خدا ندار نرو چیزی نداره گفته نه نمیشه باید برم...
رفت فرداش برگشت گفت راست گفتی هیچی نداره دوباره رفت و علی رغم اینکه منطقه نا امن بود یک هفته آمد کل خط الراس تا پیرانشهر و نزدیک سردشت رو رفته بود... یادش در دل زنده باد.... رک گو بود، ساده و با عشق زندگی کرد، عاشق میهمان بود خصوصاً رفقای غارش
حسن نجاریان