فریدون معلم دل ها
يادي از معلم دل ها فريدون اسماعيل زاده
و
عاشق شدنش
تقديم به دوستان سنگنورد
و
رفقاي غار سالهايش
اين روزها وقتي از كنار كافه هاي كوههاي اطراف تهران بالا مي روي چشمان كنجكاوت روي شيشه هاي كافه ها، عكسش رو ميبيني با همان لباس معروفش كه لباس كار سنگش بود، با دستاي چسب و پودر خورده، همان دستهايي كه اول ها با چسب و پودر غريبه بود و اصلاٌ پودري در كار نبود جز خاكستر "صَل اعلاي" الك شده و...
جدي و پيگيركار مي كرد. هر جاي ايران كه بودي اگر عشق كار بودي و شوق كارهاي نو پيدايت مي كرد و حين كار تجاربش را بي ريا در اختيارت مي گذاشت، سن و سال برايش مهم نبود. با همه كَل كَل مي كرد، از اولين ها و غول ها تا، تازه كارها كافي بود بِگويي فريدون فلان سنگ رو اينجوري و از فلان مسير صعود كردم. ديگر ول كُن ماجرا نبود بايد مي آمدي و جلو چشمان تيز بينتش صعود مي كردي و او در تمام مدت تلاشت مهربانانه در حالي كه تو را مسئولانه حمايت مي كرد با الفاظي چون" اي بِوامي، شيرُم بِشي، برو تِمامه" تو را تشويق و رقابتي سالم پديد مي آورد. و با تمام شدن صعودت عبور از اين مسير مِثل خُوره مي افتاد درجانش، شب و روز وقت و بي وقت مي رفت سراغش و اين را بايد مي دانستي كه كمتر از يك هفته با حرارت هميشگي به تو زنگ خواهد زد "پدر جان مسيرت صعود شد".
يادم هست مدتي عاشق مريم شده بود، فريدون كجا؟ "ميرم پيش اين مَريمه پدر جان، بِوامِه (پدر) در آورده" بابا فريدون تو ديگه سن و سالي ازت گذشته، پير شدي خجالت داره و او جَري تَر از قبل
" دِكي، پدرجان اولندش پير بِواته. دومندش فكر كردي يكي و نِكي يه دَكس (دست) آوانس، نيميشه من بايد كارو يه سره كنم و تكليفَمِه روشن، خيلي وقتمو گرفته نه مي تانم يه صفحه كتاب بخوانم نه يه دل سير راديو گوش كنم هَمش ايي لامَكسب (لامذهب) جلو چشامِه و دس وردار نيس" مگر جرات داشتي قبول كني كه با او هم پا بشوي كه در اين صورت بدان بازنده تو بودي. با چنان لذتي از مريم مي گفت كه نگو
"پدر جان ديكروز(ديروز) بود سرصبي رفتم بالا پسر ايي بد كرداره خم به ابرو نياورد كه نياورد، اصلاٌ تحويلمان نگرفت، انگار نه انگار كه ما رفيق چند ساله ايم، نيميدانم شايد سرماي صبح بود و چايدن دستاٌ، دِ و ايسا تا ايي خانُم خانما زحمت بِكشه و قدم رنجه بفرما تو بند، تَنمان اِي هَمچي كه بِفهمي نَفهمي گرم شد، رفتم سراغش، اي جانُمي! نه انگار نَرم شده و جوابمانه داد. جان تو چنان گيره ها به دست نِشست كه نِگو پِسر خُدا نِدار تا ته تراورس رفتم" برو فريدون از كجا تا كجا ؟
"پَه پسر آقا رو باش ما را ريشخن گرفتي، پدر جان اَ اُ پايينه تا بعد گُردهه جان تو تِمامش كردم، ميگي نه پول بليط اتوبوس مِهمان مَ وَخي بريم"فكر و ذهنش شده بود اين تراورس بد كردار پشت سنگ مريم با درجه بالايي كه داشت. ديروز بعد مدتها راهم افتاد طرف بند يخچال جلوي كافه باغچه عكس و نوشته اش را ديدم و زحمت دوستانش براي برپايي نمايشگاه عكس، دلم گرفت براي رفتنش، اين چند ساله با جان نبودش را حس مي كنم. براي فريدون نبايد گريه كرد. فريدون عشق كرد، و لذت برد از مدت بودنش، بايد حسودي كرد براي حالش، تمام قله ها و ديدني هاي كشور را گشت، فقط حيف كه نشد سري برود هيماليا تا مجموعه عكس و نوشته هايش را كامل كند.
يادش سبز در آن سالهاي پر هياهوي سنگنوردي ايران اول بند كنار سنگ تخت ته دره، نزديك سنگ شكاف آماده مي شديم و با صعود سنگ كوتاه بالا پايين مي شديم و تا زير سنگ قورباغه بالا مي رفتيم، آن اواخر بيشترين نيرو را گذاشته بوديم روي تراورس سنگ مريم همان مسير منفي و بد گيره پشتي اين سنگ كه مي شد از رَد پودرها دشواري مسير را درك كرد، ولي حالا فقط نادر جاهايي پودر خورده و اصلاٌ كمتر كسي با آن حرارت سراغ سنگ كوتاه و كارهاي تكنيكي مي رود. اگر اين برگزاري چند كلاس هم نبود منطقه كاملاٌ خلوت مي شد. يادم هست فريدون هميشه تاٌكيد زياد داشت روي كار هاي تكنيكي بروي سنگ كوتاه و بعد استفاده در مسيرهاي بلند هميشه مي گفت
"پدر جان يِه خورده روي تكنيك كار كنيد، دينِت در نياد هَمش وقت خودتان رو گذاشتين رو آويزان شدن از طناب شما هَنو كلاس سنگ كوتاهَ تِمام نكرديد".
براي همه ي عاشقان او
حسن نجاريان آبان 89
--
سلام
هنوز خاطره اون سال یعنی زمستان 70 از ذهنم بیرون نرفته که شما و چند تن از کوهنوردان زبده همراه استاد فریدون اسماعیل زاده جوپار اومدید و قصد دیواره جوپار کردید یادمه وقتی شمارو دیدم که زیر پیرهنی تنتون هست رو کردم به فرهنگ گفتم فرهنگ این آقا کیه فرهنگ شما رو معرفی کرد هنوز یادم نرفته که توی اون سرما اقا فریدون مسواکشو برداشت و شروع کرد مسواک زدن هنوز یادم نرفته که با یک بشکه پر از وسیله فنی بودید ما هم که اون سالها تازه کوهنوردی رو شروع کرده بودیم مات و مبهوت وسیله های شما بودیم فرهنگ یواشکی گفت خدا مرگتون بده میشه اینقدر میخ نشین آبروی بچه کرمونیا رو بردید
اون سال گذشت ولی گاه گداری آقا فریدونو می دیدم خوش و بشی با هم میکردیم و با خنده می گفتم اقا فریدون دیدی اخر دیواره جوپار رو صعود نکردید ؟اونم می خندید و خاطره تازه میشد خیلی دوسش داشتم فکر کنم اخرین باری که دیدمش در مسابقات سنگنوردی کرج بود یه جفت کفش سنگ نوردی نو زیر بغلش بود گفتم اقا فریدون اینا مال کیه گفت می خوام بدم به اونی که نفر اول بشه بعد گفت فعلا کسی نفهمه
اونجا بود که بیشتر به بزرگی این مرد پی بردم
عباس ایلاقی