همنورد سلام

تعصیلاتتان خوش

کوله بارتان بر دوش

غصه هاتان سپرده به برگ های پاییزی بر جوی آب روان

دلتان بسان دل عشایر خوش و بي ريا

کلامتان خوش چون گَپ و گفت چوپان

 گام هاتان پر توان همچون نسیم

این چند روزه، برای ما متفاوت رقم خورد، بقولی از  کوه به شهر آمدیم و بد تر از همه امکان حضور در برنامه یادبود همه  ساله خواهرم اين معلم پاک اندیش و زنده دل را نيافتم، که  باعث  شرمندگی من شد و يك بد قولی بزرگ به  دوستان عزیز.  از خیر کوه، دشت و دمن گذشتیم و فقط ديدار آسمان كوه را با حسرت به دره برديم، ارابه بي زبان ناله كنان گردنه را پايين سُريد تا به كف قزل اوزن بي آب رسيد. دلمان لرزيد از اين همه ترافيك آنقدر به چرخه ي ترافيكي خودرو اضافه شده كه به معضلي بزرگ تبديل گرديده براي رسيدن به مقصد باید از سر کول هم بالا رفت، اگر صبور بودي و با قانون از حركت مي ماني، تازه چند فحش آب دار هم نثارت مي گردد، پلیس، راه بان!!؟ کشک و مشک چي؟! آنها خود به تماشاچی تبدیل شده اند، اصلاٌ مگر كاري هم مي شد كرد. هر روز صدهها خودرو وارد این سیاه بازار بي رمق می گردد و نمودش در اين روزها به وضوح به چشم مي خورد.

 آروزی سختی است رسیدن به مقصد، باید در جنگی پارتیزانی و صد البته بیرحم شرکت کرد، که اگر سالم ماندی با چندین ساعت صرف وقت گرانبها خواهی رسید، حال به مقصد هم اگر نه، به دعوت یک پیاله چایی که بی منت است شايد. نمیدانم این متر صد به سوی مرگ، این ستیز بی رحمانه که انگار قصد هلاک یکدیگر است کی به سرانجام خواهد رسيد.

     صدای گوش خراش آمبولانس، پلیس از دور نجواي مرگي تازه دارد. مردم امان از مردم كه نه اينكه كمك حال ماجرا نيستند انگار به تماشاي فيلم و تصاوير جنگي آمده اند راحت وسط جاده ايستاده شايد سري تكان دهند، عده اي ديگر دست به ته جیب بدنبال یافتن اسکناس یا سکه ی صدی از برای انجام وظیفه ي شرعي!!؟ و پرتاب روی کسی که كنار سياهي آسفالت آرميده و احتمال زنده بودنش زیاد است. بي اينكه به فكرمان برسد راستي از دست من چه كاري بر مي آيد؟؟ اگر بر نمي آيد، پس چرا اينجايم؟ من كيم؟ چه حقي دارم كه راه را بسته، عرصه را بر همه تنگ كرده ام و...  اصلاٌ  خیلی از ما آدم ها عادت کردیم یا عادتمان داده اند به اینگونه زندگی کردن، به این زیستن درد آور به این بی خيالي و پوچي ایام.

 کنار آسفالتِ، رو سیاه زنی نشسته. تنها. بیکس، بچه ي بر دامان، تلفن بر دستانش لرزان، با چنان حقارت و نیازی بدنبال پاسخ، تو گویی هم اکنون مخاطبش از آن سو بیرون خواهد آمد. جرات نگاه کردن بیش از چند دقیقه نداري، آه از نهاد آدمی بیرون می آيد.

 اشک چون باران از ديدگانش روان و در راه قطراتي نثار گوشی تلفن گشته او، عاجزانه منتظر کمک. آن سو راه خودرویی شخصیشان که حال از آن آهن پاره ای بيش نمانده، به انتظار چرثقیل تا آثار پاک شود، نکند خاطر مسافران آزرده گردد.

براستی این همه تعجیل برای چیست؟ چرا وقتی پشت این فرمان بد هنجار می نشینیم عنان کار از دست می رود و انگار وارد رالی مرگ آوری مي شویم، مدتی است تمايلي ندارم با خودرو شخصی مسافرت کنم حداقل روزهای پر ترافیک، احساس مي كنم هر كس سیبل شلیک ديگري است، که اگر نكشي كشته مي شوي هر کس ديوانه وار در تعجیل برای رسیدن، براستی به کجا ای کاش اين خانم یا بچه نازنینش دقايقي قبل به پدرش نهیب می زد "بابا تابلو نوشته 95 كيلومتر سرعت مجاز" چرا؟ چرا؟  140 كيلومتر یا حتي بالا تر به خدا این راه رهایی نیست، هنر نیست. فکری کنید... این دردی بزرگ است كه گريبان اجتماع ما را گرفته!!

چرا وقتی پنچر يا خودرو خراب مي شود، هر جا كه خودرو ايستاد بهترين محل است وبعد از انجام تعمير راه می افتيد و موانع، سنگ و... پشت خودرو را به حال خود رها مي كنيم.

چرا به تابلو ها و علائم هشدار دهنده طول مسير رنگ می پاشیم

چرا بین خطوط نمی رانیم

براستی کاربرد بـــوق چیست؟ چرا براي هر مشكلي دستمان روي بوق است

نبستن کمربند عقب تا به حال چند نفر را به کام مرگ كشانده؟

چرا با خودرو سرویس نشده به جاده می زنیم

چرا فقط پليس بايد كمين كند براي جريمه هاي كلان كلان

چرا فقط احترام به همنوع بین چهار چوب درهای  ورودی خلاصه می شود

چرا باید زباله را از شیشه خودرو به بیرون پرتاب کنیم 

براستی چرا باید روزانه این همه خودرو بدون ایمنی وارد بازار شود ؟

چرا بايد در فصل دوم سال راه ها اصلاح شود كه مدت عمري كمي داشته باشد

چرا در ممالك بي دين هزاران كيلومتر راه مي روي ولي دريغ از يك چاله و دست انداز

و هزاران چرایی که تا حل نشود، هر روز باید شاهد پر پر شدن عزیزان بیشماری باشیم

قدري خود به فكر خود باشيم چراغي از كسي براي ما روشن نمي گردد.