درود بر همنوردان
سلام درودتان باد دوحه هستیم
و چند ساعت بعد به ایران می رسیم. همگی در انتظار دیدن آسمان وطن هستند
درود بر آنها که تلاش می کنند.
نامه ای از دوست از آن سوی ابرها
تمام سلول های پوستم به رقص در آمده اند. در عمیق ترین نقطه ی قلبم غوغایی بپاست. پس این همه خبرهای بد، هیچ چیزی نمی توانست این همه به وجدم آورد جز این که بشنوم نزدیکترین و صمیمی ترین دوستانم بر فراز پنجمین دشوار جهان استوار ایستادند. با وجود فرسنگ ها دوری از وطن احساسم در تمام این روزها با آنها بود. نبود هیچ سپیده دمی که با چشمان خمار سفر نکنم به مجازخانه ی عالم و مرور نکنم که الان کجایند. لعنتی حس بدی بود این نگرانی. وقتی خبری نبود آن روز دل و دماغی نداشتم. حالا می خواهم با وجود تمام تنهایی برخیزم و به رقص درآیم تا بگویم با شما بودم در تمام این روزها. انتظار به سر آمد و تیم مستقل زادگاهم گام بر پنجمین قله سخت جهان گذاشت. و من چه مسرورم امروز.
من حتم دارم هنگامی که آنها گام نهادند بر «مانسلو» فریاد زدند نام حامد را و ناصر را، شهریار و جواد را و من باز حتم دارم آنها پاس داشتند زنده گان را: سید حمیدها و منصورها و مجیدها و جبارها و محمدها و کامبیزها و سعیدها را.
روزهای نزدیک عزیمت بود که توانستم با حسن و علی صحبت کنم و تلاشم برای تماس با مسعود بی فرجام ماند. گفتمشان می دانید که پیش تر از هر چیزی همه ی چشمان منتظر سلامت برگشتنتان هستند و حسن مثل همیشه گفت: «می دانی که همیشه خطر در کمین است ولی تمام تلاش ما برای سلامت بازگشتن است.» حالا آنها سلامت و پیروز به وطن بازخواهند گشت و من باز باید چشمانم به این مجازخانه باشد تا بنگرم خنده های پیروز مندانه شان را.
کاش بودم می دیدمشان که پله های طیاره را یکی پس از دیگری پایین می آیند و لبهایشان پر از خنده هست برای آنها که در تمام این روزها همره و همدلشان بودند. حالا که نیستم همین مختصر بس که استوار باشید و پاینده.